معنی آیه نفر

حل جدول

آیه نفر

« ما کانَ الْمُؤْمِنُونَ لِیَنْفِرُوا کَافَّهً » (توبه/122) نباید مؤمنان همگی بیرون رفته.


آیه

جمله قرآنی

لغت نامه دهخدا

آیه

آیه. [ی َ] (ع اِ) آیت. ج، آیات، آی.
- آیه ٔ حجاب، آیه ٔ سی و یکم سوره ٔ نور 24.
- آیه ٔ سجده، هر یک از چهار آیت ذیل: آیه ٔ 15 از سوره ٔ 32. آیه ٔ 37 از سوره ٔ 41. آیه ٔ 62 از سوره ٔ 53. آیه ٔ 19 از سوره ٔ 96.
- آیه ٔ سخّر، آیه ٔ 12 از سوره ٔ 16.
- آیه ٔ شهاده، آیه ٔ هیجدهم از سوره ٔ آل عمران 3.
- آیه ٔ فتح، آیه ٔ اول از سوره ٔ فتح 48.
- آیه ٔ نور، آیه ٔ سی و پنجم از سوره ٔ نور 24.
- آیه ٔ و ان یکاد، آیه ٔ پنجاه و یکم از سوره ٔ القلم 68:
حضور خلوت انس است و دوستان جمعند
و ان یکاد بخوانید و در فراز کنید.
حافظ.
و رجوع به آیت شود.


نفر

نفر. [ن ِ / ن ِ ف ِ/ ن َ ف ِ] (ع ص، از اتباع) عفر نفر؛ خبیث مارد. (ازاقرب الموارد) (از منتهی الارب). رجوع به عفر شود.

نفر. [ن ُ ف ُ] (ع ص، اِ) ج ِ نفور. رجوع به نفور شود.

نفر. [ن َ ف َ] (ع اِ) در فارسی: تن. کس. شخص. (یادداشت مؤلف). فارسیان بر یک کس اطلاق کنند. (غیاث اللغات). کس. فردفرد از هر جمعیتی و گروهی و از سپاهی. (از ناظم الاطباء). واحد شمارش انسان است:
از زایر و از سائل و خدمتگر و مداح
هر روز بدان درگه چندین نفرآید.
فرخی.
ز کافران که شدندی به سومنات به حج
همی گسسته نگشتی به ره نفر ز نفر.
فرخی.
غلامان نیرو کردند و آن دو نفر دیگر را از اسب بگردانیدند. (تاریخ بیهقی). پنج نفر غلام ترک قیمتی. (تاریخ بیهقی ص 296).
برنیایم یک تنه با سه نفر
پس ببرمشان نخست از یکدگر.
مولوی.
|| واحد شمارش شتر است. گویند یکی نفر شتر: زنبورکچی باشی را امر نمود که شتران زنبورک که هفتصد نفر بودند... زانوی آنها را بسته. (مجمل التواریخ گلستانه). || واحد شمارش دندان است، گویند: چهار نفر از دندانهایم را کشیده ام. || گروه مردم از سه تا ده. (غیاث اللغات) (منتهی الارب) (از مهذب الاسماء). گروه مردم از سه تا ده یا تا هفت. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). نَفَر. (از منتهی الارب). رهط. و آن بر کمتر از ده تن از مردم (یا مردان به استثنای زنان) اطلاق شود از سه نفر تا ده یا تا هفت تن وبر بیش از ده تن، نفر اطلاق نشود. (از متن اللغه) (از اقرب الموارد). ج، انفار:
زمین ستوه شد از پای زایران ملک
که وفد نگسلد از وفد او نفر ز نفر.
عنصری.
پای ناخوانده رسید و نفر مویه گران
وارشیداه کنان راه نفر بگشائید.
خاقانی.
می شخولیدند هر دم آن نفر
بهر اسبان که هلا ز این آب خور.
مولوی.
اندرافتادند در لوت آن نفر
قحطدیده مرده از جوع البقر.
مولوی.
ماه روزه گشت در عهد عمر
بر سر کوهی دویدند آن نفر.
مولوی.
|| مردم. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). همگی مردم. الناس کلهم. (اقرب الموارد) (متن اللغه). || قبیله و عشیره ٔ انسان. (از متن اللغه) (از ناظم الاطباء). || چاکر. (غیاث اللغات) (ناظم الاطباء). خدمتکار. (ناظم الاطباء).
- یوم النفر، روز بازگشت حاجیان از منی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). روز سیم عید اضحی. (مهذب الاسماء). و آن دوازدهم ذی الحجه است. (آنندراج). یوم النَفر. (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). یوم النفور. (اقرب الموارد).

نفر. [ن ُف ْ ف َ] (ع ص) زن ترسیده و هراسناک. || غزال رمیده. (ناظم الاطباء).

نفر. [ن َ ف َ] (اِخ) یکی از ایلات خمسه ٔ فارس و مرکب از 3500 خانوار است. تیره های این ایل عبارتند از: باده کی، تاتم لو، چنگیزی، دولوخانلو، زمان خانلو، ستارلو، شجرلو، شولی، طاطم، جن، عراقی قادلو، قباد خانلو، قره باخیلو، قیدرلو، لرّ. وجه تسمیه ٔ این ایل به نفر آن است که ریاست آن به شخصی به نام حاجی حسین خان نفر واگذار بوده است و این شخص نفوذی و شهرتی داشته است. رجوع به جغرافیای سیاسی کیهان ص 111 شود.

نفر. [ن ِف ْ ف َ] (اِخ) بلد یا قریه ای است بر نهرالزاس از بلاد فرس، این را خطیب گفته است و اگر منظورش از بلاد فرس قلمرو قدیم ایرانیان باشد جایز است وگرنه امروزه نفر از نواحی بابل محسوب است و در سرزمین کوفه واقع است. (از معجم البلدان). رجوع به معجم البلدان شود.

نفر. [ن َ ف َ] (اِخ) نام ایلی است که در اطراف تهران، ساوه، زرند و قزوین سکونت دارند. ییلاق افراد این ایل کوههای شمالی البرز و قشلاق ایشان خوار است. رجوع به جغرافیای سیاسی کیهان ص 87 شود.

فرهنگ فارسی آزاد

نفر

نَفر، غیر از معانی مصدری، گروهی از مردم (کمتر از ده نفر)، گروه متقدم در هر امر،

نَفَر، همه مردم، تعدادی از رجال از 3 تا 10 نفر، قوم (مثلاّ نَفَرُالرَّجُل یعنی قوم او)، در فارسی به عنوان واحد شمارش افراد و با جمع «نَفَرات» مصطلح است (مثلِ یکنفر، 19 نفر)، (جمع: اَنفار)،

فرهنگ فارسی هوشیار

نفر

گروه مردم از سه تا ده نفر را گویند کس، شخص، تن، فرد فرد جمعیتی و گروهی از سپاهی


آیه

‎ نشان نشانه، گواه، چمراس (اسم) آیت جمع: آیات.

فرهنگ واژه‌های فارسی سره

آیه

نشانه، یادگار، چمراس، نشانی

معادل ابجد

آیه نفر

346

عبارت های مشابه

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری